تعلق، نوستالژی و عکاسی
نویسنده: الیاس بهرامی
زمان مطالعه:3 دقیقه

تعلق، نوستالژی و عکاسی
الیاس بهرامی
تعلق، نوستالژی و عکاسی
نویسنده: الیاس بهرامی
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]3 دقیقه
عکس، وجودش را مدیون واقعیت است؛ چنانکه فرزند، وجودش را مدیون مادر. عکس و فرزند، هر دو به یک «آنجابودگی» دچارند. هر دو میدانند که آنجا بودهاند؛ آنجایی که به آن احساس تعلّق داشتهاند. شاید حتی نتوان به آن، احساس تعلّق گفت؛ چراکه در آن لحظه، نه عکسِ مجزایی وجود داشت و نه فرزندِ مجزایی، و همهچیز در یک وحدت بهسر میبُرد. کسی از چیزی جدا نبود که احساس تعلّق به آن داشته باشد. اکنون است که احساس تعلّق شکل گرفته و یا تشدید شده است. عکس و جنینی، هر دو با نوستالژی دمخورند. هر دو مربوط به گذشتهای هستند که گویی از وضعیت فعلیمان بهتر است. عکس، با خاصیتِ مجازگونهاش، با خاصیتِ جداییاش از تمامیِ لحظات قبل و بعد و تمام مکانهای اطرافش، خاطرهای مغشوش و حسرتبرانگیز برایمان میسازد. جنینی نیز به مددِ فراموشیِ ما، جز وحدت با مادر و جهان را برایمان بهجا نمیگذارد. گویی عکس، بندِ نافی است که ما را به واقعیتِ گذشته/«مادر» میتواند پیوند بزند، اما زمان آن را بریده و حال، تنها یک احساس تعلّق نسبت به گذشته برایمان بهجا گذاشته است.
با هر بار عکسگرفتن از لحظاتی که به آنها احساس تعلّق داریم، الگوی «واقعیت گذشته/مادر» و «اکنون/فرزند» را تکرار میکنیم. لذت را به تأخیر میاندازیم و آن را تبدیل به لذتِ نوستالژی در آینده میکنیم. تنها با دیدن گذشته از خلالِ عکس است که از آن لحظه لذت میبریم. گویی تمامِ زندگی را به لحظاتِ کودکی تبدیل میکنیم تا بعد، از میان پیکسلهای عکس، آن را با تمامِ ویژگیهای مجازگونهاش بازسازی کنیم، لذت ببریم و احساسِ تعلّقِ بیشتری به گذشته پیدا کنیم.
نوستالژی علیرغمِ خصوصیاتِ آرامشبخشش، میتواند به ناامیدی نیز منجر شود. احساسِ تعلّق به یک گذشتهی ایدهآل، ممکن است منجر به نارضایتی از حال یا اضطراب در مورد آینده شود. نقاشیِ آلسو بالدووینتی، این احساس را بهخوبی نشان میدهد: بند نافی که کودک در دست دارد و بهسوی زن میگیرد تا دوباره آن را پیوند زند؛ اما این، غیرممکن است و همین موضوع، چهرهی کودک را چنین ناراحت کرده است. عکس/بند ناف، هیچگاه ما را به واقعیتِ گذشته/«مادر» بازنمیگرداند و تنها موجب دلتنگی میشود.
از طرفی ما هیچگاه از آینده عکس نمیگیریم. هیچگاه به عکسی ناب و نَدستکاریشده چشم نمیدوزیم تا بگوییم: «این عکس، مالِ ده سال بعد است؛ نمیتوانم از فکرِ رسیدن به آن دست بردارم.» تنها نسبتِ عکس با آینده، این است که لحظهی کنونی را به «گذشتهی آینده» تبدیل میکند.
در نتیجه، عکس تعلّقِ ما را به گذشته بیشتر و گذشته را به کودکیای بهشتگونه شبیه میکند. اما بهمحض آنکه میخواهیم از طریق عکسی واحد، دلتنگِ گذشتهای واحد شویم، عکسِ بعدی به سراغمان میآید. تلاش برای حفظِ چیزها، در عصری با سرعتِ تغییرِ زیاد، ما را با عکسها/گذشتههای متعدّد روبهرو میکند که گرچه «گذشته بودن»، عنصرِ یکسانِ آنهاست، اما «متعلَّقِ» یکسانی ندارند. در نتیجه، انسان در حفظِ مفهومِ گذشته به موفقیت میرسد، اما در نگهداشتنِ هیچ عنصرِ واحدی، نه. گرچه تمامِ آن گذشتهها آنجا هستند، اما در پشتِ بقیهی عکس/گذشتههای جدید پنهان شدهاند. انسان در آرزوی دورانِ کودکیای میماند که خاطراتش لحظهبهلحظه عوض میشود و احساس تعلّق به سوژهی خود را از دست میدهد. عکاسیِ دائم، در حالیکه ظاهراً در تلاش برای حفظ آن چیزی است که به آن احساس تعلّق داریم، در باطنِ خود، تنها ناپایداریِ وجود، حتی ناپایداریِ گذشتهی مومیاییشده از طریق رویِ کار آمدنِ مومیاییای دیگر را تداعی میکند. عکاسیای که خود برای آشتیدادنِ تجربیاتِ گذشته و ستایشِ لحظاتی که بدان احساس تعلّق داریم نزدِ ما آمد؛ علیهِ ما و گذشتهمان میشود.

الیاس بهرامی
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
نظری ثبت نشده است.